بچههایتان را تا میتوانید لوس کنید
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داددیروز، کسی نوشتههای این چند وقت اخیرم را خواند.
گفت:
شعرهایت بوی ناب عاشقی میدهد. هر کسی را میتواند عاشق کند.
خیره ماندم،
اگر کسی تو را لابه لای نوشتههایم پیدا کرد، چه؟
اگر دخترکی لابه لای شعرهای من دل باخت به حریر صدایت؟
اگر کسی تو رو از واژه به واژه نوشتههایم دید و دلش فرو ریخت؟
اگر دخترکی با شعر من عاشق بهار خندههایت شد....!
نمیشود جان من.
یک شهر عاشق تو شود و من...
تو را باید کجای این واژهها پنهان کنم که دست هیچ کسی، چون خودم، به تو نرسد؟
شعرهایم بوی ناب عاشقی میدهد...
قسم خوردی بر ماه كه عاشق ترينی
تو يک جمع عاشق تو صادق ترينی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتمای واي مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
كه معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به يادت شكستم
تو از اين شكستن خبر داری يا نه
هنوز شور عشق رو به سر داری يا نه
ساعت ۳ شب
من و اشکهام....
صدای هق هقم رو میشنوی خدایا؟
زار زدنم رو میبینی؟
اصلا هستی؟
میگه که
تو خدایی هستی در جان جان جان جان
کو پس؟
آروم نمیشم...
عشق رو دادی به دلم
ارومش کن دیگه...
نامه پنجم را خدا هم که بخواند
گریه میکند...
کاش آن روزی که تو میخوانی
کاغذش خشک شده باشد...
:)
تعداد صفحات : 1